اون روز رو هیچوقت فراموش نمیکنم
روزی که پر بودم از ترس و هراسو امید و اضطرا
روزی که خونه تی کردیمو میگموقتی زهرا و اجی از خیابون برگشتن٬خاله زنگ زد.
فهمیدم که اتفاقای خوبی قرار نیست بیفته٬درست همونطور که منتظرش بودم
وقتی دوباره تو اون خونه حرف آرشو پیش کشیدن انگار دنیا رو سرم آوار شد
نفسم بالا نمی اومد ٬دلم میخواست بمیرم٬دلم میخواست خودمو بکشم
گوشی بابا رو گرفتم و سرمو گذاشتم رو بالش پتو رو کشیدمو های های گریه کردم
ادامه دارد
رو ,خونه ,میخواست ,های ,روزی ,اون ,روزی که ,بکشم گوشی ,خودمو بکشم ,بمیرم٬دلم میخواست ,میخواست بمیرم٬دلم
درباره این سایت